بنام پروردگار حی و توانا
پنجره اتاق مرا که بازکنی یه پهنه وسیع به رنگ سبز پر از شبدرهای شبنم زده پر از آبی آسمان پر از آدمهای شاد و بی دغدغه پر از هیاهوی زندگی نه ، هیچکدام اینها نیست پنجره اتاق مرا که باز کنی یه خیابان شلوغ آدمهای عجول و شتاب زده آسمانی غبارآلود پر از دود پر از صداهای گوش خراش . . . . پنجره اتاقم را میبندم صدایی به گوشم میرسد: "آزادی به از بند، چه با لبخند چه بی لبخند" مثل همیشه مسعود فردمنش و فقط امید واهی لبخند میزنم و در سکوتم غرق میشوم.
نوشته شده در پنج شنبه 98 دی 19 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |